دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 44292

تاریخ انتشار : بهمن 1391

کلاس سوم دبستان که بودم یکی از فانتزیام این بود یه روز یه باند مسلح و اراذل اوباش حمله کنن به مدرسه و تموم بچه ها رو از دم تیربارون کنن و من یه تنه خانوم معلمو از بین راهروهایی که با خون بچه ها قرمز شده ردش کنم و با اعضای باند اراذل اوباش درگیر بشم و همشونو بدون صلاح سرد و گرم,بکشم و باصورت و دست و پای زخمیم خانوم معلمو از توی مدرسه ای که پر از جنازه ی بچه هاست و روی دیواراش خون پاشیده نجات بدم. تا اینکه وقتی لنگون لنگون میرسم به دم در مدرسه یه تیر بخوره وسط پیشونیم و به خانوم معلمم یه نیش خند تلخ بزنم و بگم فرار کن فرااااااااار...
راستی اون قدیما افق و محو شدن و کلا این قرتی بازیا نبوده.
بعــــــله