تاریخ انتشار : بهمن 1391
روز اول عید بود.خونه ی پدربزرگم جمع بودیم.با بچه ها قرار گذاشتیم تا بریزیم روی پسرداییم که دهه هشتادیو تا می تونیم قلقلکش بدیم.آقا شانس ما بی جنبه بازی در آورد خودشو خیس کرد و زد زیر گریه. خلاصه مام بی نصیب نموندیم و هر کی یه چیزی بهمون گفت.مام پشت دستمونو داغ کردیم که با دهه هشتادی جماعت شوخی نکنیم. حالام اگه حرف این حقیرو قبول دارین بی زحمت اون لایکو بکوبین...