تاریخ انتشار : بهمن 1391
مامانم یه کسالتی داشت ..... دوستای مامانم چند نفری اومدن خونمون واسه عیادتش...منم که رفتم استقبالشون یکی از خانوم ها پاکت کمپوت هارو داد دست من منم رفتم تریپ با شخصیتی بر دارم گفتم قابلی نداره.....
یهههویی دیدم همشون با تعجب دارن نگام میکنن ....تازه فهمیدم چه گندی زدم.....مثل چی کله مو انداختم پایین رفتم تو آشپزخونه...........
همچنان من:(((((