دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 42785

تاریخ انتشار : بهمن 1391

آقا برامون خاسگار اومده بود این مامانمون جلو مادر پسره هعععی داش تریف مارو میکرد که آره من دخترم دکتره از هر انگشتش یه هنر میباره و همش سرش تو درس بوده و اهل هیچی نیست و ... منم خرمرگ شده بودم سرخیده بودم سرم پایین بود یهو نه گذاشت نه برداشت گفت:
ولی حاج خانوم! من از دروغ بدم میاد آشپزیش افتضاااااححححه!
منو میگی؟ زنه که رفت بش میگم : مامان این چی بود گفتی؟
برگشته میگه : حقوق پسره کم بود گفتم بذا بنده خداها امید نبندن ما که تورو نمیدیم!
من: :|
مامانم: :))))
خو مادر من ! منو چرا ضایه میکنی؟؟؟!! پسر کصصصصصصصافط اونو ضایه کن!
فک و فامیله داریم ما؟