دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 42727

تاریخ انتشار : بهمن 1391

تراژدی دردناک من در یک روز :
بر و بچ در یک روز آفتابی من رفتم سر کار و موقع برگشت به خونه برق شرکت رفت منم گفتم جهنم من که دارم میرم خونه نمی دونستم چی انتظارمو میکشه!!!
آقا رفتم سوار ماشین شدم برم خونه مسیر بعدی خواستم سوار شم، صد تومن، صدتا تک تومنی کم داشتم نه بیشتر ها!!!!!!!!!!
حالا من چطور صدتومنو بدست آوردم:
رفتم عابربانک اولی برقاش!!!!!!!! رفته بود بعدکلی راه رفتم دومی برق داشت خراب بود رفتم سومی باز برق داشت ولی شلوغ!!!!!!!
چشتون روز بعدو نبینه!!!!!!تشنه و گرسنه رفتیم تو صف و بعد کلی الافی پسره جلوی من اومده دختره عوضی بیشعوری که مث بز ناز می کرد از آخر صف انداخت جلوش منم چه دقی خوردم خاک برسرشون. نوبت من که شد رفتم زدم آقاعابره پول خورد نداشت منم گفتم جهنم ضرر درشتشو سوا کردیم و پنجاهی تو دستم که حالا واسه صد تا تک تومنی کجا خوردش کنم؟!!
رفتم یه کفش فروشی کلی انتظار که داره با تلفن حرف می زنه خوردش کردم، همش دوتومنی گفتم جناب سبیل قشنگ یکیشو دوتا هزاری بده، خلاصه داد و ما رفتیم سوار ماشین شدیم و هزاری دادیم، هزاری دادن همانا و پول خورد نداشتن راننده همانا، منو میگی خاطرات تلخ نیم ساعت پیش اومد جلو روم و بغضم گرفت و ماشین دور سرم چرخید گفتم آقا من واسه این زحمت کشیدم!!!!!!!!!!!!! توروخدا اصلاً همشو ببر!!!!!!!! خلاصه نبرد که نبرد منم درآوردم همون صدتومنی رو بهش دادم. میدونید الان دیگه عقده ای شدم از رنج و مشقت های اون روز.