تاریخ انتشار : بهمن 1391
یکی از فانتزیام اینه که مامانم داره سیب زمینی سرخ میکنه، بعد من یواشکی میام تو آشپزخونه یهو در حالی که کفگیر دستشه بر میگرده سمت من، منم کرک و پرم میریزه بعد یهو لبخند بهم میزنه و میگه:"بیا سیب زمینی سرخ کرده واسه تو درستکردم پسرم، بیا نیازی نیست بترسی همه ش واسه تو"
اصن دیگه اشک شوق تو چشمام جمع شده