دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 42407

تاریخ انتشار : بهمن 1391

زن دایی مامانم فوت شده بود چهلمش بود رفته بودیم سرخاکش دست بر قضا قبل از رفتن مامانم کارناممو گرفته بود و گفته بود بعد از سرخاک بریم خونه..... منم که ترسو اصلا حواسم سر جاش نبود سر خاکش فرزندا و شوهر مرحوم(دختردایی و بسردایی ها و دایی مامانم) هم بودن نیگا کردم به قبر بقلی دیدم فامیلی دایی مامانمه یهو گفتم اخی خاله ببین این قبر بقلی هم اسم و فامیلی دایی شماست خالم که نفهمید چی گفتم گفت اره بعد دیدم نه بابا قبر خودشه ادامه دادم اخی قبر داییته بعد خالم تازه دوزاریش افتاد چیگفتم وشکونم گرفت دیدم همه دارن نیگام میکنن ادامه دادم خدا رحمتشون کنه چقد خوب شد که قبرش کنار زنشه بعد مامانم گفت ساکت شو جلومو که نیگا کردم متوجه گندی که زدم شدم دایی مامانم جلوم بود نگو قبره رو خریده واسه بعدا. جالب تر این که خیلی هم باهاشون صمیمی بودیم از اون موقع هر وقت منو میبینه میخنده. اون روز هم بابت کارنامه مامانم دعوام نکرد. هوراااا