تاریخ انتشار : بهمن 1391
يكى از سرگرمى هاى من و چند تا از فاميلاى ديوونه تر از خودم اين بود كه، شبا حدود ساعت ٢ با ماشين ميرفتيم تو خيابون. بعدش هر كسى رو كه ميديديم، خيلى يواش، همونطور كه تو ماشين بوديم، از كنارش رد ميشديم و به صورت كاملا هماهنگ و منسجم، تا كمر از شيشه آويزون ميشديم و تا حدى كه توان داشتيم جيغ ميكشيديم. حالا شما تصور كنيد كه چى به سر اون بدبخت ميومد!!!!!