دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 41336

تاریخ انتشار : بهمن 1391

کلاس داشت تموم می شد و داشتم حضور و غیاب می کردم که یهو دیدم یه نفر در رو با لگد باز کرده و با مهارت هر چه مشابه کماندوهای ارتش پشتک زنان وارد کلاس شده و بعد وایساده درخالی که با دستاش ادای تفنگ رو در میاره منو نگاه می کنه وقتی دید کلاس پر آدمه خیلی خونسرد تفنگشو میذاره کنار کمرش با خونسردی هر چه تمامتر اومده جلو میگه ببخشید پسرخاله فکر کردم کلاست تموم شده
پسرخاله من قراره فلان دانشگاه فلسفه درس بدم به نظرت امکان داره هیئت علمی بشم ؟؟؟؟( ایشون دانشجوی دکترای فلسفه است حدود 31 سالشه) منم فقط با لبخند نگاهش کردم
این جفنگ کاریاش به کنار متوجه شدم مخاطب خاصش تو کلاس منه این اداها رو برای اون در آورده بعد میگه نندازیشا دختر ماهیه
حالا فهمیدید من بیچاره تو چه خاندان متشخص بزرگ شدم ؟؟؟
این پسرخاله است من دارم ؟