دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 41319

تاریخ انتشار : بهمن 1391

منوباش!!!
دیروز لباسامو ریختم تو لباسشویی!بعدش رفتم با گودزیلا جون (خواهرزادم) بازی کردن.آخه طفلکی تهناس.هنوز مدرسه نرفته و به اون صورت دوستی نداره! بعد یه ساعت و اندی برگشتم که لباسامو بریزم تو خشک کن!داشتم لباسامو از تو ماشین در میآوردم که یهو یادم رفت دارم چیکار میکنم!! مات و مبهوت مونده بودم که اینا چیه تو دستم؟؟هرچی فک کردم چیزی به ذهنم نرسید!من ریختمشون قاطی لباسای کثیف و رفتم به بغیه کارام رسیدم!همش احساس میکردم چیزی ازیادم رفته تا این که امروز صبح یه زلزله 10 ریشتری با صدای جیغ مامانم اومد!همش میگفت ای وای لباسام!لباسای نازنینم.واااااااااااای عرفان مگه دستم بت نرسه!تو نگو مامانم بی توجه لباسارو ریخته تو لباسشویی با همون تیشرت جیگری من که نتیجش شده رنگ شدن تموم لباسای سفید!
آخه من از دست این گودزیلا چیکار کنم(خواهرزاده ام)از بس حواس منو پرت کرده!فراموشی گرفتم.ای وااااااای!
من: : (
مامانم: جیییییییییییییغ
خواهرزاده ام: :- )