دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 39871

تاریخ انتشار : دي 1391

خیر سرمون گفتیم این بچه آبجیمونو سرگرم کنیم. (سن= 2/5 سال) نشوندمش رو پام برنامه ی پینت ویندوز رو باز کردم. گفتم بیتا بیا نقاشی کنیم.
گفت:« باشه . مامانی بکش.»
منم کشیدم .
بعد گفت:« حالا بیتا بکش .»
کشیدم!
گفت:« بیتا بره بغل مامانی . »
گفتم نه بیتا بزرگ شده دیگه بغل مامانی نمیره خودش راه میره.
گفت:« حالا بابایی بکش »کشیدم.
گفت:« گُنده است » با سلکت گرفتم دراگ کردم کوچیکش کردم.
گفت:« بیتا هم گنده است کوچیکش کن »
کوچیکش کردم !
گفت:« بازم » ،
بازم کوچیک کردم.
گفت:« حالا بیتا کوچولو شد. بره بغل مامانی!» !!!!!!!!!!!!!!!!!!
oO
در جا گره خوردم!!!!!!
یعنی تو این 26 سال عمرم کسی اینجوری دورم نزده بود! دچار یاس فلسفی شدم!!!!
عاغا قبول نیست اصلن!! ما دهه شصتیا امکانات اینا رو نداشتیم وگرنه ما هم با هوش می شدیم . :((
اثلن من همین جا آقاز نهزت مبارضه با دهه ی هشتادیا رو اعلام می کنم!!!! :|
من مامانمو می خوام!!!!!!!!! :((