دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 39285

تاریخ انتشار : دي 1391

رفتم تو پارک یه هوایی بخورم. نشستم رو نیمکت. خیره به جای خالیِ کنارم.. یهو یه شخصِ نابینا اومد نشست کنارم..
پرسید کسی اینجاست؟ گفتم :بعله، کــیــانم گفت:خوشبختم، منم ایمانم
پرسیدم چطور متوجه من شدی؟
گفت:از بوی عطرت.چی می زنی؟
گفتم: Maxi ،قیمتی نداره اما تمام خاطراتِ زندگیمو با این عطر گذروندم..
سرشو کرد تو یقه ی لباسم،گفت:خیلی خوشبویی پسر..
داشتیم گپ میزدیم یهو گفت:یه دختر خوشگل و خوش تیپ داره به ما نزدیک میشه؟؟!!
من سرمو چرخوندم گفتم:آره،کَلَک نکنه می بینی منو سر کار گذاشتی؟!
گفت:نه.. از صدای پاشنه ی کفشش و طرز راه رفتنش فهمیدم..!!!!!!!
خانومای 4جوکی برید کنار بهتون برنخوره.. آخه خواهر من این چه وضعه راه رفتنه که نابینا هم می فهمه حتی تو چی پوشیدی؟؟!!