دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 39040

تاریخ انتشار : دي 1391

يه روز با داييم تو ماشينش كنار خيابون نشسته بوديم شيشه هاي ماشينش هم دودي كرده بود جوري كه از بيرون هيچي پيدا نبود يه 10دقيقه كه گذشت ديديم يه دختره از اين سانتي مانتالا اومد كنار ماشين و شروع كرد به ارايش كردن ومرتب كردن شكل و قيافش منو داييم هم داشتيم يواش يواش ميخنديديم كه يهو ديديم كار داره به جاهاي باريك ميكشه و.....
يه دفه بلند زديم زير خنده .دختره بيچاره فهميد كسي داخل ماشينه سريع جيم فنگ شد ...داييم شيشه رو داد پايين گفت كجا داري ميري؟بيا بابا راحت باش ماهم راحتيم.....
دختره جلو جمعييت ضايع شده بود رنگش مثه ابرنگ عوض ميشد