تاریخ انتشار : دي 1391
وقتی 5 سالم بود رفتیم مسافرت شمال.
تو راه پی پی داشتم واسه همینم بابام کناره جاده زد کنار. تا یه گوشه کارمو انجام بدم.
کارمو که انجام دادم بابام رو پی پی خاک ریخت.
منم زدم زیره گریه که چرا رو پی پی خاک ریختی. من پی پی هامو تنها نمیذارم. بابامم واسه اینکه اروم بشم بهم قول داد که برگشتنا پی پی هامو بر میداریم می بریم خونه.
الان به خودتون امید وار شدین؟!!!
:)