دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 38045

تاریخ انتشار : دي 1391

یه روز رفته بودم نجاری که یه چهارپایه درست کنه برام!
همون کنار واستاده بودم نگاه میکردم که یه خانوم خوشگل و خوشتیپ اومد داخل و بعد سلام خسته نباشید گفت سفارش من آماده شد?
‏(آقای نجار بسیار خجالتی)
گفت چن لحظه دیگه آماده میشه!
بعد دوباره مشغول بریدن چوب با اره دستی شد!
دختره تو فاصله 1متری کنار نجاره واستاد!
آقا دیدم آق نجار هی سفید میشه قرمز میشه سبز میشه...
حتی یه لحظه به جان خودم وقتی کارش با اره تموم شد میخاس اره رو بذاره پشت گوشش!
دختره هم دوزاریش افتاد به من نیگاه کرد باحرکت لب و لوچه گفت این چرا اینجوری میکنه?