تاریخ انتشار : دي 1391
پربروز صب لباس پوشیدم برم بیرون، یه کار ضروریم داشتم
خلاصه خعلی عجله ای رسیدم سر کوچه یه گربه مرده افتاده بود اون کنار
ی ذره رفتم جلوتر یه یاکریم له شده بود رو زمین ...
هیچی دیگه ترسیدم تا برسم بانک ، نسل موجودات زنده از زمین ورداشته شه ،برگشتم خونه
الان 2 روزه بیرون نرفتم... آذوقم داره تموم میشه:(
همچین آدم فداکاری هستم من !