دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 37563

تاریخ انتشار : دي 1391

من آسم دارم؛ چند روز بود نخوابیده بودم درس میخوندم خسته بودم محیط خونه هم خفه بود عاغا حال من خیلی بد شد بردنم بیمارستان بعد از کلی سرم و آمپول اومدیم خونه رفتم تو رختخوابم خوابیدم حالا نصف شب مامان ما نگران ما شد اومده بالا سرم هی صدام زده منم نشنیدم ترسیده جیغ و داد خدایا بچم مرد بابام اومده دایی کجمم بوده عاغا اینا هی منو صدا زدن منم متوجه نشدم عاغا این دایی ما هی چک میزد تو صورت من منم گیج خواب نمیتونستم چشامو باز کنم دهنشو گذاشت رو دهن من هی فوت میکرد دل و رودم داشت میومد بالا بابام یه پارچ آب ریخت روم بیدار شدم چشام باز شد کلی دادو بیداد کردم که بابا یعنی شما ندیدید من دارم نفس میکشم عه عه
تو رو خدا اگه دید ما آسمی ها داریم میمیریم نفس مصنوعی ندید شاید اگه نفس مصنوعی ندید ما زنده بمونیم!!!