دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 37515

تاریخ انتشار : دي 1391

این دهه هفتادیا دیگه کولاک کردن (البته بپای هشتادیا هنو نرسیدن)
دیروز سهیل پسر عممو که متولد 78 هستش رفتیم بازداشتگاه ملاقات کردیم حالا علته بازداشتش بماند بابای ما رو داشته باش:
قشنگ یادمه روزه اولی که رفتم دبیرستان گفت مهدی پسرم از حالا می خوام یه نصیحتی بکنم بهت بکن تو کلت.
من : شما دستور بدین پدر عزیز
بابام تو دیگه الآن مرد شدی تا قبل از این هر کاری می کردی گذاشتیم بحساب بچگیت ولی از الآن ببعد کوچکترین اشتباهاتت تو چشم همه میاد و هرکی ببینتت می گه زشته پسر تو دیگه بزرگ شدی.الآن خودت باید راهتو پیدا کنی تا حالاش با من و مامانت بود از حالا ببعد با خودته هر کاری دوست داشتی بکن ولی به آبروی چندین ساله ما هم فکر بکن. هر اتفاقی برات افتاد من پشتتم ولی وای به حالت اگه یروز پات به کلانتری باز بشه اونوقت نه خودم میام کاری برات می کنم نه میذارم کسه دیگه ای کمکت کنه.
بعدم دستشو محکم زد رو پامو پاشد رفت.
من فقط داشتم به این فکر می کردم که کلانتری اصلا چجور جایی هستش فکر کن 15 سالمم بود.
تازه به سهیل می گم چی شد سر از اینجا در آوردی؟
میگه چه کنم داداش زندگی خرج داره
حالا ابوی بنده افتاده دنبال کارای پسر عمم
شنیده بودم می گفتن بابای ما واسه هم باباست واسه ما زن بابا وجدانا ندیده بودم که الحمدالله پدرم این سعادتو نصیبم کرد.