تاریخ انتشار : دي 1391
امسال شب یلدا خونه نبودم و سرکار بودم. بعد مادر گرامی دلش میسوزه و برام یسری تنقلات و میوه میذاره کنار . دیشب اومدم خونه موقع شام مادرم تنقلات رو میاره و منم گفتم اشتها ندارم . بابام درجا گرفت یه دل سیر خورد. اخر شب گفتم مامان اونا کجاست ، دیدم بابام میگه پسرم برای تو جا دادم فردا بخوری !
امروز کل خونه رو گشتم پیداش نکردم. فکر کنم قبل اینکه بیام خونه اون تیکه اخرشم خورد !