دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 37058

تاریخ انتشار : دي 1391

چن وخ پیشا تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودم یه پیرمرد تغریبا 70.80ساله هم نشسته بود اونور.اصن حسش نبود ک بخوام 2ساعت دس کنم تو جیبم گوشیمو درارم قفلشو باز کنم بینم ساعت چنه بعد باز قفلش کنم بزارمش تو جیبم..!!اوووووو..
خلاصه از پیرمرده پرسیدم ببخشید ساعت چنه؟؟
گفت:میخوای بخری یا اذیت کنی؟
من ی لبخند زدم گفتم میخوام بخرم،گفت:فروشی نیس :-|
باز لبخند زدم!
گفت:واسه خودت میخوای یا واسه شوهرت؟
باز با لبخند گفتم:واسه خودم،گفت زنونه تموم کردیم :-|
و من همچنان لبخند میزدم،گفتم واسه شوهرم میخوام!گفت:برو با شوهرت بیا!!
راستشو بخواید دیگه لبخند نزدم،ترسیدم ی چی بگم باز رنگیم کنه!طرف داش میمرد نمیدونم اینا رو از کجا میاورد!..میخواسم پاشم ادرس 4jok بش بدم بگم:هم اکنون نیازمند یاریه سبزتان هستیم:) بخدا یه لحظه ترسیدم طرف ادمین در بیاد :-|
خدا وکیل اسم دهه هشتادیا بد در رفته :-| ..!