دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 37008

تاریخ انتشار : دي 1391

یروز از اون روزا که بچه بودیم پسر عموم اومده بود خونه ما.
ماهم تهران ساکن بودیم و اونا سمنان
می خواستم غذا مرغ درست کنم
دیگه تک فرزندیه و این مکافاتا...
مامان منم همیشه رب گوجه ها رو تو کمدی توی اتاق می ذاشت.
بعد از استفاده از رب به پسر عموم گفتم قوطی
ربو ببر بذار سر جاش.
از قضا در راه رفتن به اتاق قوطی رب از دستش می افته و دیوار اتاق پر از رب می شه.
جریانو بهم گفت منم که دیدم اگه مامانم بیاد و این صحنه رو ببینه کتکی نیست که نخورم به پسر عموم گفتم یه نقشی واسم بازی کنه و بگه که سرش خورده تو دیوار و پاره شده و دیوار بخاطر این خونی شده.ک بلکه دلشون واسش بسوزه و منو یادشون بره.
خلاصه صحنه رو طبیعی درست کردیم و پسر عموم بستر خواب شد سرشو با باند بستیم.
والدین گرامی از راه رسیدن و چون توی همین اتاق لباساشون و می ذارن اول از همه دیوار رو دیدند بابام :-0:-0:-0:-0
مامانم :-[ :-[
من:(:(:(:(:(:(:(
منم کلی با قیافه ماتم زده براشون داستانو تعریف کردم و اونا هم با حالت عصبانیت رفتن پیش پسر عموم و
چشتون روز بد نبینه انقدر از بابام کتک خوردم که چرا از پسر عموی کوچولوم مراقبت نکردم وقتی داستان واقعی رو از پسر عموم شنیدن مامانم گفت آخه پسر مگه می مردی راستشو بگی.بابامم منی که تعجب زده داشتم بهشون نگاه می کردم و بغل کرد و کلی ازم بابت کتکش معذرت خواهی کرد شبم با پسر عموم بردمون بیرون که از دلمون در بیاد
بابای گلی دارما...