دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 37004

تاریخ انتشار : دي 1391

پارسال شب یلدا وقتی داشتیم می رفتیم خونه داییم
تو راه داییم بهم زنگ زد و گفت دیوان حافظتون رو هم بیارید منم که حال برگشتن و از همه بدتر ترافیک رو نداشتم گفتم باشه تو ائن لحظه به فکر خریدن یه دیوان دیگه بودم ولی از برگشتن به خونه سخت تر پیدا کردن یه کتاب فروشی بود(بانک و مشاور املاک و سوپرمارکت که نیست تو این دورو زمونه کتاب فروشی از جمله کمیاب ترین فروشگاه هاست) مونده بودم چیکار کنم که یه فکر جالب به ذهنم رسید .رفتم تو یه چند تا سوپرمارکت و اون چیزیو که میخاستم پیدا کردم .
بعععله من رفتم و یه بیستا از این دستمال کاغذی جیبی ها که توشون فال حافظ داره خریدم.
عکسالعمل خانوادمون اون شب باحال بود
دقیقا فهمیدم که کیا دوسم دارن
بعضیا اسم خلاقیت گذاشتن رو کارم (دوسم داشتن)
بعضیا گفتن تنبل میرفتی خونه میاوردی (خسیس ها و کسانی که از بالا به موضوع نگاه میکنن و درک درستی از موقعیت ندارن – میرفتم خونه ساعت 12 هم برنمیگشتم-البته اندک هستن-اشاره به شخص خاصی هم ندارم-هه هه )