دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 36890

تاریخ انتشار : دي 1391

عجیب ولی واقعی :
چند روز پیش که داز دانشگاه اومده بودم
خونه ان قدر سردم بود که چسبیدم به
شوفاژ از خستگی همون جا خوابم برد
بعد دو ساعت که بیدار شدم دیدم
گودزیلای خونه ی ما (عسل, دهه هشتادیه خواهرمم هست ) واسم یه پرتغالو
لیمو شیرین اورده میگه اجی بخور
خوب شی منم زل زده بودم تو
چشاش داشتم نیگاش می کردمو
با خودم می گفتم ایا این
همان دختری ست که وقتی
بچه بود من کچل شدم این قدر
موهامو کشیدو بود ؟
در همین افکار بودم که ناگهان صدای جیغی اومد پریدم دیدم همه چی خواب بوده
یهو بهش گفتم بزرگ شدی
مثلا دوماه دیگه 4 ساله میشی
بازم جیغ میزنی ?
گفت :اااااااا تو زنده ای فکر کردم مردی
جیغ زدم اه ای کاش می مردی
از دستت راحت میشدم :((((((((((