دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 36526

تاریخ انتشار : دي 1391

کلاس سوم دبستان مدرسه علی اکبر بودم زنگ علوم ساعت 14:30 (هوش رو حال کنید) معلم داشت درس میداد یکی از بچه ها بلند شد گفت اجازه بریم دستشویی معلم ما هم عادتی داشت نمیزاشت کسی بره از کلاس بیرون
خلاصه این همکلاسی ما 3 بار اجازه گرفت ولی معلم نزاشت یه چند دقیقه گذشت دیدم مثله قرقی از سر جاش پرید به سمت در کلاس حرکت کرد معلم گفت ههههههههههههههههههههههههههههههووووووووووووووووش کجاا دیدم توجه نکرد به راه خودش ادامه داد اخرین چیزی که یادمه این بود یک چیز قهوی رنگ متمایل به سبز کمرنگ(:دی) از پاچه شلوارش افتاد زمین و دیگر هیچ:D
(دیالوگ معلم با دانش اموز نگون بخت:D )
معلم : چه کار کردی بچه
دانش اموز: به خدا من بی تقصیرم
معلم: این چیهههههههههههه!!!
دانش اموز: ...!!! سکوت بغض
معلم: برو بیرون خفه شدیم
دانش اموز:گریه؟؟؟!!!
معلم : برید خاک بیارید ، پنجره ها رو باز کنید
بچه ها: چشممممممممممممممممممممممممم
همه تو حیاط بودیم دنبال خاک مگه گیر میومد رفتیم بیرون مدرسه
اصلا اوضایی بود بیا و ببین
پسره هم شبیه پنگوئن از مدرسه به سمت خونه شون رفت شلوار عوض کنه
از اون روز معلم دیگه هر کی دستشویی داشت میزاشت بره
واقعا باید اینجوری متنبه بشن معلم های عزیز:D