تاریخ انتشار : دي 1391
یه مدت پیش قرار شد با داییم بریم سر خاک دوست داییم که من هم می شناختمش. داییم یه بطری آب پر کرد گذاشت تو صندوق ماشین که قبر مرحوم رو بشوییم. وقتی رسیدیم دیدیم خانواده مرحوم سر خاکش نشسته اند، شمع روشن کرده اند و گریه می کنند. من هم جوگیر شدم، رفتم بطری رو از توی ماشین آوردم، درش رو باز کردم و ریختم روی قبر، که یهو یه آتیش بلند شد! همه فرار کردند و خانم ها جیغ می کشیدند! هر چی بطری رو خالی کردم رو آتیش که خاموشش کنم، بیشتر گر می گرفت! تقصیر داییم بود که نگفت کدوم بطری آبه، کدوم یکی بنزین!