دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 35923

تاریخ انتشار : آذر 1391

6 آقا من بچه بودم يه ماهي داشتم خيلي دوستش داشتم
براش نوشابه ريختم جنبه نداشت مرد منم به كسي نگفتم بردم گوشه حياط خاكش كردم بعد يه سنگ قبر هم گذاشتم حياط ما كلا سنگ بود طفلي بابام يه بار لاستيكش رفت رو قبر ماهيم من قيامت راه نداختم كه الان ماهيم دردش اومده !!!باباي نازنينم رفت يه ماهي خريد بعد اومد گفت اون قبرو كنده ديده ماهي نيست رفته تو چاه و بابام برام گرفته :)))
منم باور كردم البته ديدم رنگش تغير كرده ها ولي بابام گفت رنگ خاكه كم كم درست ميشه
منم ديگه براي اون نوشابه ندادم فقط حس كردم گرمشه اخه دهنشو باز كرده بود نفس نفس ميزد گذاشتم يخچال طفلي فريز شده بود ديگه از بعد ماجرا بيخبرم مامانم كه گفت ماهي رفته دريا پيش مامان باباش ديگه راست و دروغشو نميدونم