دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 35882

تاریخ انتشار : آذر 1391

يادمه دبيرستان ك بوديم من ته كلاس ميشستم كلاس دينو زندگي بوديم من دره اب معدنيمو يكم باز كردم معلم ك روشو برگردوند بطريه ب حالت گلاب پاشيدن تكون دادم رو ب دانش اموزا كل كلاسم عصباني بودن منم ا خنده داشتم كلم. ب ميزه جلوم ميكوبيدم اوناييم ك خيس نشده بودن ميخنديدن اخر كلاس معلم گفت:شروين باش كارت دارم بقيه بيرون....
من(بعده تخليه ي كلاس):جانم دبير كاري داشتين؟؟؟
معلم:ديگ نميتونم تحمل كنم يكم....
من:گفتم اگ ثابت كنم از خير خواهيم بود ميشه ببخشين نمره انظباتو كم نكنين دوباره؟؟؟
معلم:بگو
من:زنگ اخر بود هوام گرم بچه داشت خوابشون ميبر ترسيدم ا درس عقب ييوفتن خواسم كلشونو بيدار كنم منظور بدي نداشتم....
معلم:......(قانعــــــ شده بود ديگ)