دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 35491

تاریخ انتشار : آذر 1391

يه روز يكي از دوستاي بابام كه خيلي هم باهاش تارف داشتيم اومد خونمون...اتفاقا اون روز برقا هم قطع بود و داشت بارونم ميومد...دوست بابام كه وارد خونه شد لباساش حسابي خيس شده بود...
مامان و بابام حسابي جو گير شدن و شروع كردن به تارف كردن كه لباساتونو بيارين كه اتو كنيم و لباساتونو بدين بايه چيزي خشك كنيم...بابامم رفت و يه بخاري برقي اورد و زد به برق هر چي زور ميزد ميديد روشن نميشه...شروع كرد محكم ميزد تو سر بخاري برقيه و ميگف كدومتون زدين اينو خرابش كردين كه يهو دوست بابام عصباني شد و گفت:
بابا به خدا برق نيس كشتين خودتونو!!!!!!!!!!!!
هيچي ديگه تو اون لحظه بود كه دوست بابام به هوش سرشار ما پي برد...........
چقدر فاتحه فرستاديم واسه اديسون كه خوب شد برق رو اختراع كرده بود و گرنه چه سوتي هايي كه نميداديم!!!!!!!!!!