دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 35277

تاریخ انتشار : آذر 1391

چیه؟
ده ما برق نداشت واز شهر بسیار دور بود هر چند وقت یکبار یکی به شهر میرفت وبرای همه شیشه لامپا میخرید وبا دقت لای کاه در خورجین اسب میگذاشت و به ده میرساند.
یکبار نوبت پدرم بود من هم همراهش رفته بودم که مثلن شهر گردی کنم در هنگام بازگشت ابتدای جنگل که رسیدیم چوپانی گله اش را یله کرده بود ودنبال همزبانی میگشت تا حوصله اش سر نرود ازدور سلام وخداقوت گفت وبه نزدیکی ما آمد چنان که رسم چوپانان است با چوبدستش ضربه ای به خورجین اسب ما زد وگفت:
-همشهری بارتان چیه؟؟
پدرم با پرخاش گفت:
-اگه یکی دیگه بزنی هیچی!
بار را وارسی کردیم راست میگفت با همان ضربه هفت تا شکسته بود وچند تا ترک گرفته بود!