تاریخ انتشار : آذر 1391
اقا پدرم یهو اومد تو اتاقم بهم گفت
تو که چشمات خیلی قشنگه
تو که چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرمو نجیبه
من یهو ذوق مرگ شدم تا به خودم اومدم دیدم دارم ماشین بابامو لنگ میکشم نفهمیدم چی شد فقط فهمیدم کاملا خر شدم