تاریخ انتشار : آذر 1391
يه بار تو خونمون مهموني ترتيب داده شده بود منم تو اتاق داشتم ب كارام ميرسيدم يهو دختر عمم(دهه ٨٠) اومد تو.
دختر عمم:زش نيس صابخونه مهموناشو تنها بزاره؟؟؟؟
من:نه:)
دختر عمم:بيخيالش اومدم يه سوالي ازت بپرسم.
من:جانم؟
دختر عمم:دوس دختر داري؟؟؟
من:نه(ترسيدم از نيروهايه مامانو خالم باشه)
دختر عمم:خو باشه.بعدش رفت
از پشت در صداشو شنيدم ك داشت ب پسر عموم ميگفت:فك نميكردم اينقد اُمُل باشه....
من :| اخه يني چييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من پول اضافي واس ديوار بتني ندارم يكي ب من قرض بدتش خوااااااااااهش