تاریخ انتشار : آذر 1391
برادر رفیــقم عروســیش بود رفتــه بودم اونجــا
وســط عروسی به همین رفیقم گفـــتم :
اون دخـــتره رو نیگا داره آمار میده همش چشش رو منه
چـــپ چـــپ نیگام کرد و گفت:
اون دخــتر خالــمه
منم که دیدم گنــد زدم گفتـــم :
ای باوا اونوو نمیگــم که. بغلیــشو میگــم
یه نگاه غضب آلود بهم انداخت و با حالتی عصــــبی گفـــت :
اونم خواهــــرمه
هیچی دیگه منـــم با یه نگاه معـــصومانه خیلـــی با شرمـــندگی تو چشــاش زل زدم و گفـــتم
»»»»»»عاغا غلــــــــط کردم م م م «««««