تاریخ انتشار : آذر 1391
با داداشم دعوام شده بود بابام اومد بهم گفت بیخیال برو باهاش آشتی کن
منم بهش گفتم لازم نکرده گور باباش! :|
.
.
.
.
هیچی دیگه الان با یه دست و یه پای شکسته دارم براتون مینویسم :|