دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 32831

تاریخ انتشار : آبان 1391

آقا بچه بودم یه شب تابستونی که مدرسه تعطیل بود آخر شب رفتم تو کوچه یکم بازی کنم
وسایل بازیم: یه بسته کبریت :O، یه دفتر باطله
همسایمون یه خونه داشت هنوز کاملش نکرده بود پنجره های زیرزمینش تو کوچه بودن شیشه هم نداشتن بچه ها هم هرکی هرچی دستش اومده بود انداخته بود اون پایین
منم یه کاغذ آتیش میزدم مینداختم پایین کاغذ بعدی ... کاغد بعدی ... تا دفتره تموم شد بعدشم رفتم خونه که بخوابیم که دیدیم تو کوچه داد ه هوار
آب بیارییییییییییییییییییییید خاموشش کنیییییییییییییییییید خاک بریزییییییییییییییییید
تا همین چندسال پیش هم کسی تو خونه نمیدونست کار منه
آتیشایی سوزوندم که اگه بگم ادمین از اینجا بیرونم میکنه
منتظر بعدیا باشید ...