دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 32769

تاریخ انتشار : آبان 1391

دیروز صب وقتی سهیلا خانوم(خدمتکارمون) داشت میومد بالا منو بیدار کنه برق اسانسور رفت ( خونمون دوبلکسه،اره اسانسورم داره)
هیچی دیگه شوهرش آقا صمد (راننده و باغبونمونه) اره باغم داریم مساحت خونمون 2000 متره یه 500 مترش باغه
میگفتم بنده خدا به هر زحمتی بود خانومش رو اورد بیرون منم از سر صداشون بیدار شدم
از پله ها اومدوم پایین(البته داشتن پله یه چیزه طبیعیه) رفتم دوش بگیرم دیدم جکوزیه دار چشمک میزنه هیچی دیگه یه نیم ساعت هم اونج سپری شد از مهین خاستم که صبحانه رو همون جا واسم سرو کنه
مهین (آشپزمون) ازم پرسید که آقا امروز هم خاویار میخورید ؟ با عسل سروش کنم؟
تو این فکر بودم که امروز دیگه خاویار نخورم
که یه یکباره مامانم گفت :
کجایی پسر
داری استخاره میگیری
چاییت سرد شد
بیا امروز واست تخم مرغ آب پز کردم
بخور زود برو که با خط واحد بری و اینقدر پول تاکسی ندی
من :-0
مهین :-)
صمد :-)
بنده خدا سهیلا خانوم :-))))))))))))))