دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 32669

تاریخ انتشار : آبان 1391

مامانم با زنم نشستن از هر دری دارن با هم حرف میزنن یهو مامانم میگه زندایی خیلی دلش میخواست دخترشا بده به مصطفی اما من قبول نکردم ' زن منم در حالی که داره سیب گاز میزنه میپرسه چرا؟ مامانم میگه آخه دختر داداشمه چشمم برنمیداره اذیتش کنم ، تازه تو که هم که میدونی دست من اصلا به کم نمیره ...
زن ما :((((
مامان ما :))))))
سیب توی دهان زنم :!!!!!
حالا زن ما دو هفته است با من حرف نمیزنه هر چی میگم مامانم شوخی کرده میگه اگه مامانت تو صد سال !!!!!!عمرش یه حرف جدی زده باشه همینه
حالا خدایی مادر فداکار و برادرزاذه دوسته ما داریم!!!!!