تاریخ انتشار : آبان 1391
رفتم خونه خاله اینام از بیکاری تو پذیرایی نشستم داشتم اطراف و دید میزدم...
بعد پسر خالم همون جور که داشت سیب گاز میزد از کنارم رد شد..
گفت:هان چیه ؟اگه می خوای برو بردار اینجوریم نگاه نکن..
من:)))
پسر خاله:)))
سیب مذکور:)))
چه فک و فامیله مهمون نوازی داریم ما..والله