تاریخ انتشار : آبان 1391
یه روز صبح زود در خونه زده شد من رفتم باز کردم دیدم یه گدایی داره بر و بر منو نگاه می کنه.
آقا ما هم به شدت نیاز به خواب داشتیم گفتم چی می خوای صبح به این زودی، پول بدم بری دود کنی.
گدا هم با نگاه فیلسوفانه ای گفت تو طرز فکرت اشتباهه !!!!!!!!!!!!
گفتم برو جون مادرت بزار بخوابم
گداهه فکر کنم با سقراط نسبتی داشت! بکوب لایکه رو