دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 30041

تاریخ انتشار : آبان 1391

یه شب با دوستام رفته بودیم بیرون یه پیرمردی جلومون داشت پیاده میرفت که عینک آفتابی زده بود ما هم تا دیدیمش شروع کردیم با صدای بلند که مرده بشنوه به تیکه انداختن
یکی میگفت امشب آفتاب چقدر نورانیه
اون یکی میگفت یکم صبر کنید تا برنزه بشیم
و..........
پیرمرده هم برگشت گفت : پسرا من تازه چشمامو عمل کردم حتی نور لامپا هم اذیتم میکنه و نباید به چشمام بخوره
ما همگی آب شدیم رفتیم تو زمین و زبونمونم بند اومده بود طوری که حتی نتونستیم ازش عذر خواهی کنیم