تاریخ انتشار : آبان 1391
خونه داییم مهمون بودیم،داشتم تلفنی با استادم راجب نمره که بهم نداده بود صحبت میکردم،یهو دیدم مامانم بالا سرم وایساده،گفتم جانم مامان؟گفت حسن(پسر داییم-5سالشه)اومده میگه عمه پاشو بیا دخترت داره مخ میزنه D -:
بچه نیستن که...گرگن...