تاریخ انتشار : آبان 1391
هر دفعه که میریم دهات با رفقا میریم کوه و ی غذای تپل میخوریم ی بار که نوبت دوستم بود رفت و ی مرغ زنده آورد و سربریدیم و نهار درست و حسابی خوردیم
اومدنی دیدم مادربزرگم ویلون و سرگردون دنبال مرغش میگرده و پشت سرهم فحش میده
من که تازه قضیه رو فهمیدم میگفتم فحش نده شاید سگ خورده
گفت من پدر اون سگ ...خر رو در میارم و خلاصه نهار کوفتمون شد با فحش های متدرجون
سلامتی همه مادربزرگای با معرفت صلوات