تاریخ انتشار : مهر 1391
طبقه بالامون شرکته،
ب بابا میگم بابا اینا منو نمیخوان؟
خواهرم چپ چپ نگاه کرد،گفتم ب عنوان آبدارچی،
مامانم ی نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد گفت آبدارچی؟
تو دلم گفتم الان میگه اینهمه درس خوندی ک آبدارچی شی،
یهو دیدم برگشته میگه آخه تو بلدی چای دم کنی ک میخوای آبدار چی شی؟
یعنی له شدما