دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 28207

تاریخ انتشار : مهر 1391

رفته بودیم روستای حومه تهران هفته پیش خونه عمویٍ شوهرخالم! عروسی داشتن،آقا منو پسرخاله هام تیپ زده بودیم با پسرعمو شوهرخالم رفتیم روستاشونو نشون بده از بالا پشتٍ بومو درو دیوارم دختر بود که مارو دید میزد مام خندمون گرفته بود تانک!
یه دفعه یه گله گوسفند داش میومد طرفمون من خودمو گشیدم کنار که کثیف نشم، آقا یه بزٍ دماغو عطسه کردش آبٍ دماغش پاشید رو شلوارٍمن! همه زدن زیرٍ خنده! هیچی یکم جلوتر رفتیم یه جا آب جمع شده بود غازا و اردکا داشتن آب تنی میکردن تو آب گل! یه دفعه یه غازٍ 30کیلیویی بال زد بال زد زارت افتاد تو بغلٍ پسرخالم ! یعنی بگم تا رسیدیم خونه دل و رودَمون پاره شد از خنده دروغ نگفتم!
فک و فامیلٍ داریم تو روستا خداییش مثلاً تیپ زده بودیم!!