تاریخ انتشار : مهر 1391
داشتیم دونگ یی میدیدیم!
اون قسمتش بود چانگ سو تازه از تبعید اومده بود پسر رو نجات داد میخواستن حلق آویزش کنن!! اولش قیافه چانگ سو معلوم نبود! بعد مامانم؛ عهههههه شمشیرخان اومده!!
یعنی منو داداشمو بابام پهن شدیم رو پارکت!! خودشم زده زیرٍ خنده!!
حالا بماند به ندیم هان میگه ندیم خان!!
مامانٍ باحاله دارم من؟؟