دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 28000

تاریخ انتشار : مهر 1391

سلام دوستان
یه معلم دینی داشتیم خیلی باحل بود خیلی به سرو صدا حساس بود یه روز سر کلاسش من و چنتا از دوستام که کنار هم نشسته بودیم خیلی حرف میزدیم بعد معلمه عصبانی شد اومد منو از کلاس بنداز بیرون اول به من گفت برو بیرون گفتم برا چی دوباره با یه لهن عصاباتیت گفت آقای فلانی بیرون من نرفتم اومد یقه ی منو گرفت منو از رو نیمکت بلند کنه بندازه بیرون (من اون موقه بچه توپلی بودم) بعد نتونست منو از جام بلند کنه یه چندباری سعی کرد دید نمیتونه منو از جام بلند کنه بیخیال شد یه دفعه رفت شروع به درس دادن کرد انگار نه انگار که منو میخواست بندازه بیرون
من :|
دوستامنیمکت :| :| :| :| :| :|
کتاب درسی :0
باز من :0