تاریخ انتشار : مهر 1391
رفته بودم محله قبلیمون دور دور:
سلمونی که موهامو پیش اون میزدم و یهو دیدم منو شناخت گفت:بهههه سلام پدر سوخته چه بزرگ شده لا مصب و از این حرفا............
بعد یه دفعه از خوشحالیه زیاد خر ذوق شد یه کشیده ی آبدار زد تو گوشم(شترققققق)گفت:نیگا سیبیلاشم که در اومده- زده ه ه ه ه ه ه !!!!؟!؟!!؟!؟!؟؟
من: :"((((((((
سلمونه: :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
اگه میدونستم اینقدر خوشحال میشه هیچ وقت نمیرفتم!؟!؟