دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 27000

تاریخ انتشار : مهر 1391

عجب روزگاري شده رفتم يكي ازمنطقه هاي پايين تهران يه كاري داشتم.
تو راه كه مي رفتم بايه بچه 6ساله چشم تو چشم شدم برگشت گفت:شناختي منو؟
گفتم:ببخشيد بجانياوردم.
گفتش بامن يكه بدو نكن...بوق بوق...
گفتم:عمويي من كه بهت چيزي نگفتم.
گفت:نمي توني هم چيزي بگي!
تو بد سرزميني فرود اومدي!
اينجا آهو به بچش شير نميده!
از كانون تا كنون حبس كشيدم...
من: ¤
اداره ي سازمان هاو زندان ها:(
سازمان حفاظت از محيط زيست:)