دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 260450

تاریخ انتشار : مهر 1399

این داستان نیمچه واقعیست=)))
_میخوام برم بیرون عزیزم تولد یکی ازدوستامه
+تولد ستونتونه یا سلطان یا سالار^_^
_ها؟0_0
+هیشیی راستش من اصلنیی حالم خوب نیس نمیشه نری(واکنش غیرارادی ذهن من وقتی میدونم قراره بره جایی که خوش میگذره)
-نه حتما بایدد برم کاری نداری
+ولی من خیلییی ناراحتم اصن یه مدته تو دوسم نداری عرررر(اصواتی گریه مانند)
_من باید برم تو رو خدا اینطوری نکن فعلا(برای جلوگیری از ادامه هوچی گریام قطع میکنه)
نیم ساعت بعد...تماس تصویری میگره
من+ هییین یا ابلفضررر ...تو ده ثانیه باب اسفنجیو قطع میکنم یه اهنگ غمگینن میزارم انگشت پفکیمو میمالم به دماغم قرمز شه ریملمو پخش میکنم و جواب میدم:بله:((
_این چه حال و روزییهO__0
+گفتم که حالم خوب نیس ولم کن برو به جشنت برسT__T(روانشناسی معکوس:دی)
_بپووش همین الان میام دنبالت (دستپاچه قطع میکنه)
منم در حالی که فرشته سمت چپم داره پشماشو میزنه تو دوات که خباثتمو ثبت کنه میرم الاگارسون کنم^__^