تاریخ انتشار : تير 1399
ی بارم با عموم اینا رفتیم مشهد بعدش با پسر عموم قرار گذاشتیم یکم بابای من دو عمومو بترسونیم وقتی که شب شد من ی چادر سفید روم انداختم بعد یواشکی رفتم کنار عموی خودم در گوشش گفتم من عزراییل اومدم با خودم ببرم دیدیم اصلا نترسید رفتیم خوابیدیم وبی فردا صبح دیدیم ای دل غافل عموم کلیه هاش مشکل داره کلا خودشو خالی کرده