تاریخ انتشار : مهر 1391
بابابزرگم با اتوبوس میخاد بره مسافرت ساعت شیش ب.ظ. بلیط داره...
ساعت یک و نیم ناهار خوردیم میگه:حاظر شین منو ببرین ترمینال اتوبوس میره...
باهزار التماس ساعت 3-هوای گرم،مگس پر نمیزنه-بردیمش اتوبوسا هنوز نستن(نیومدن)...
میگه:دیدید گفتم دیر میشه اتوبوسا رفتن من میدونم دیگه و از این جور حرفا+نیم ساعت نصیحت های پدربزرگانه+نیم ساعت خاطرات جوونی که هیچ کدوم به موضوع ربط نداره
راننده اتوبوس:/
جوامع پایانه ها:+
اتحادیه پایانه ها:x
حالت منم خودتون بهتر میدونید!!!